129253
۰۳ دی ۱۳۹۶

روایت کودکانه درد/ قصه یلدایی چراغ‌های روشن/ روی خط ممتد درد

فضای شهر سرد و آلوده بود و هوای بیمارستان پر درد، مگر یک کودک چقدر توان دارد، حتی کوه هم که باشد آب می‌شود، واژه را هضم می‌کنیم بی‌آنکه بفهمیم نه همه زخم‌ها معلولند و نه همه دردها قابل تامل! گاهی نمی‌توان رنجی کسی را فهمید.

به گزارش کودک پرس ، نمی‌دانم تحمل‌ داری که اشک‌های مادری را ببینی زمانی که با گوشه روسری‌اش آنچنان سریع پاک می‌شود تا مبادا کودک بیمارش با دیدن آن، پریشان شود.

اما به خوبی می‌دانم که روزهای خانواده‌ای که کودک مبتلا به سرطان دارد، چگونه تلخ، طاقت‌فرسا و پاییزی سپری می‌شود.

یلدای بیمارستان کودکان تبریز همان دختر مهربان و دوست داشتنی است که موهایش از زمین تا آسمان بود. آن موهایی که موی کودکان مبتلا به سرطان را به امانت گرفت و به موهای خودش گره زده است تا روزی که حال بچه‌ها خوب شد، موهایشان را پس بگیرند.

یلدا عاشق هندوانه و انار هست و با هر دانه اناری که دون می‌شود و داخل ظرف می‌ریزد، برای کودکان مبتلا به سرطان آرزویی دارد که حالشان خوب شود تا بتوانند موهایشان را پس بگیرند زیرا یلدای بلند ما دوست دارد کودکان در بیمارستان، جشن یلدا را در خانه خودشان بگیرند.

 

 

غروب بود، یلدا بود و شبی طولانی که انتظار مردم شهرم را می‌کشید که هر کدام به نحوی این شب بلند را می‌گذراندند، همه چراغ‌های شهر دارای یک قصه بود و من نیز یک چراغ را انتخاب کردم و وارد قصه‌شان شدم و آن چراغ بخش خون بیمارستان کودکان تبریز است.

فضای شهر سرد و آلوده بود و هوای بیمارستان پر درد بود، مگر یک کودک چقدر توان دارد، حتی کوه هم که باشد آب می‌شود، واژه را هضم می‌کنیم بی‌آنکه بفهمیم نه همه زخم‌ها معلولند و نه همه دردها قابل تامل! گاهی نمی‌توانیم رنجی که کسی احساس می‌کند را ببینیم.

 

می‌خواهم وارد روایت کودکانه تک‌تک کودکان بشوم ولی چه کنم که ۴۵ تخت بود، یعنی ۴۵ کودک مبتلا به سرطان که با یک پاستیل در دستم لبخند کودکانه‌شان را می‌خریدم و شنوای آرزوهایشان از پلیس شدن تا رئیس جمهوری بودم!

وارد اتاق اول شدم، سرنگ‌ها و سرم‌ها و هوای گرفته بیمارستان و آخرین لبخند به جامانده در کنار میز «مبینا» را دیدم که همه آنها یادگار روزهای خوش گذشته بود، «مبینا» به گفته مادرش در حال آغاز درمان بود و بدنش تحمل نداشت و برای اینکه زیاد درد نکشد، مسکن تزریق شده بود.

 

گوشه چشم‌های مادر «مبینا» پر از اشک شده بود و می‌گفت این حال و روز چند ماهه من است. وقتی لباس‌های مدرسه دخترم را که فقط سه روز توانست به مدرسه برود را می‌بینم دلم آتش می‌گیرد.

«مبینای» اتاق اول بیمارستان دچار توموری مغزی بود و درمان برایش آغاز شده بود. پاستیل و بادکنک را کنار تختش گذاشته و امید داشتم که دردهای طولانی با شب یلدا بار خود را از جان نحیف دختر کوچک رخت ببندد و دیگر باز نگردد.

به سراغ تخت «محدثه» رفتم که در حال بازی کودکانه‌اش بود، بدون اینکه متوجه اشک‌های مادر و کمر شکسته پدرش شود، داشت بازی می‌کرد.

 

او حتی متوجه حضور پرستار هم نشد که از سر اجبار موهای بلند و فرفری دختر کوچک را می‌تراشیده، موهایش روی زمین می‌افتاد و قطره‌های باران روی زمین تبریز می‌ریختند و این چه تراژدی غمگینی بود که چشم‌های مادر «محدثه» همپای آسمان می‌بارید.

از اتاق اول خارج شده و به اتاق دیگری وارد شدم، سوال‌هایی از جنس اینکه آیا می‌شود سرطان را هم دور زد، آیا می‌شود قلک‌های آرزوی کودکانه را پر از سکه‌های امید کرد و جواب همه‌شان را فقط خدای این کودکان می‌داند و بس.

در این اتاق سرنگ‌ها پشت سر هم وارد بدن کودکان می‌شدند و کاش این اتاق زبان باز می‌کرد تا بگوید شاهد چه اشک‌هایی روی گونه کودکان شده است.

 

این اتاق پسرکی را در خود داشت که می‌خواهد روزی پلیس شود، پسری که سر نخوردن شام با مادر غم‌دیده‌اش بحث می‌کرد و وقتی پاستیلش را دادم و با دوستم امیدوارش کردم که برای پلیس شدن باید غذایش را تا آخر بخورد، محمدرضای قصه ما با خوشحالی پیشنهادم را قبول کرد.

بزرگ‌مرد کوچک قصه ما امید داشت به روزهایی که از سر شوق با بال‌های شکسته پرواز می‌کرد و به ساده‌ترین اتفاق دنیا یعنی مرگ لبخند می‌زد تا بگوید من تسلیم نیستم تا وقتی که به تک‌تک آرزوهایم برسم.

«محمدرضا» که پلیس آینده شهرم خواهد شد، به‌قدری زیبا صحبت می‌کرد که دیگر رشته کلام از دستم خارج شده بود. با چشم‌های معصومش از سوزش‌های جای سوزن و سرنگ برایم می‌گفت و از اینکه قرص‌هایش بزرگ است نمی‌تواند قورتشان بدهد.

 

چقدر اتاق‌ها پر از پیامبران و قاصدکان کوچک بود که هر کدام دل زخم‌خورده‌ای درون خود نهفته داشت. اینجا می‌توان عدالت را در دستان خالی و ترک خورده مردی دید که کودکش روی خط ممتد درد در اتاقک سرد بیمارستان است و چشمش پشت دری است که فرزندش پشت آن خوابیده است و تنها آرزویش این بود که پس کی بر می‌گردی؟

به اتاق‌ها یکی پس از دیگری سرک می‌کشم و چند دقیقه‌‌ای به دنیای آنها وارد می‌شوم، از زندگی «محیا» و «زهرا» تا «علی» خوش اخلاق و خوش‌رو همه داستانی برای خود داشتند ولی در اتاق آخر دیگر طاقتم طاق شد، قلبم سنگین شد از تماشای دختر کوچولویی که با تنی رنجور روی ویلچر نشسته بود. به طرفشم رفتم و خیره به چشم بادامی‌اش شدم.

 

«زینب» هنوز دو ساله نشده که دچار بیماری توده مغزی شده بود و این باعث شده تا یک چشمش به کل تخلیه شود، با یک چشم زیبایش مات و مبهوت نگاهم می‌کرد، خیلی ساکت و آرام، انگار همه دنیا غریب بود و همه آدم‌هایش غریبه.

نمی‌توان در شب یلدا از حضور خیران تبریزی گذشت که با عشق و علاقه طولانی‌ترین شب خود را پیش کودکان رنج دیده می‌گذراندند.

 

 

مهربانی مثل مراقبت از یک گل می‌ماند، به گل آب می‌دهی و جلوی نور می‌گذاری و مدام خاکش را عوض می‌کنی تا با سرسبزی‌اش ذوق کنی ولی اگر خدایی ناکرده پژمرده شد، نگران می‌شوی و دنبال چاره می‌گردی و هر کاری از دستت برآید انجام می‌دهی تا طراوت خود را به دست بیاورد.

مهربانی یعنی اینکه بدون انتظار جبران، کار خود را انجام دهی و با عشق خود دیگران را سیراب کنی و طوری باشی که دغدغه دیگران برایت با اهمیت است و این مهربانی همین کاری است که خیران برای کودکان مبتلا به سرطان زیرسقف بیمارستان کودکان انجام می‌دادند.

 

ایروانی یکی از این خیران بود که تمایلی به مصاحبه نداشت ولی وقتی اصرار مرا دید، چند دقیقه‌ای با هم صحبت کردیم.

او می‌گفت که کارمند است و بنا به نذری که داشته هر هفته به اتفاق همکاران خود مبلغی را برای این کودکان اختصاص می‌دهند.

این خیر تبریزی از همه مردم می‌خواست تا کمی هم به فکر کودکان آسیب دیده باشند و صرفاً تبلیغی جایی نروند بلکه اگر با دید انسانی وارد کاری می‌شوند، به این فکر کنند که این بچه‌ها هم فرزند، خواهر و برادرشان می‌توانند باشند.

در ادامه حمیدرضا نومی، عضو هیات امنای جمعیت خیریه قلب‌های سبز به فعالیت‌های خود برای کودکان مبتلا به سرطان اشاره کرد و گفت: ما علاوه بر کمک‌های روحیه‌بخشی به این کودکان در زمینه تجهیز بیمارستان نیز کمک کرده‌ایم به طوریکه اخیراً یک دستگاه «رگ یاب» به قیمت ۳۰ میلیون برای بیمارستان خریده شده است.

 

وی افزود: اهمیت تغذیه برای این کودکان ویژه است، از این رو هر هفته پک تغذیه به این کودکان می‌دهیم.

نومی از همه مسوولان خواست تا این کودکان را نیز همانند بچه‌های خود بدانند و به فکر آنها نیز باشند و البته در ادامه به تقبل صدرصدی هزینه درمان کودکان توسط جمعیت خیریه قلب‌های سبز اشاره کرد.

 

 

کمبود بیمارستان کودکان تبریز از نظر نیروی انسانی

 

فاطمه حسن‌زاده، پرستار بخش خون بیمارستان کودکان در خصوص نواقص این بیمارستان گفت: بیمارستان کودکان تبریز اخیراً از نظر تجهیزات بهبود یافته ولی از نظر نیروی انسانی بسیار کمبود وجود دارد زیرا تعداد بیماران زیاد بوده و پرستار کم است.

پرستار بخش خون کودکان ادامه داد: ماهی چند بار کودکان با درمان قطعی داریم ولی در عوض تعداد مبتلایان به بیماری در بین کودکان نیز افزایش می‌یابد که از دلایل مختلف وراثتی، ژنتیک، خوراک و تغذیه، آب و هوا نشأت می‌گیرد.

حسن‌زاده در ادامه با تاکید به اینکه اکثر کودکان مبتلا به سرطان به خاطر بیماری‌شان جان خود را از دست نمی‌دهد، افزود: اکثر آنها به دلیل مسائل عفونی دچار مرگ می‌شوند زیرا سیستم ایمنی بدن آنها ضعیف است و باید مراقبت در همه ابعاد روی آنها وجود داشته باشد.

 

حال دیگر گزارش تمام شده و باید بازی با کلمات بکنم، همانند اینکه بگویم سین مثل سیب، سین مثل سالاد اولویه خوشمزه مادر، سین مثل سرماخوردگی پاییزی، سین مثل سردرگمی در دنیای مجازی، سین مثل سیاهی و ظلمت و سین مثل س س س سرطان.

به راستی که اگر بپرسم بدترین درد چیست؟ یکی می‌گوید عاشقی، دیگری پاسخ می‌دهد تنهایی و شاید دلتنگی و فقر هم جزو جواب‌ها باشد اما باید درد را از مادر و پدر کودکی پرسید که دردهای شبانه را از شب تا صبح تحمل می‌کنند.

می‌توان گفت که هم‌وطنم، مسؤولانم قبل از اینکه دانه‌ای از انار یلدا بخوری، فاتحه‌ای برای وجدانت بخوان که خاموش نگهداشتی ولی اگر وجدانتان را بیدار نگهداشتی، باید گفت که تا شما هستید حال مهربانی خوب است.

 

 

منبع: فارس

 

به اشتراک بگذارید :

ارسال نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظر:
نام:
ایمیل:

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

آخرین اخبار