178244
۰۷ مهر ۱۳۹۷
خاطرات نوجوان رزمنده؛

نوجوان رزمنده‌ای که شیفته حضور در میدان جنگ بود/ ماجرای خواب حضرت امام(ره)

۳۸ سال پیش کشور عراق در حالی که انقلاب اسلامی به مانند طفلی کوچک بود جنگ را به ملت و کشور ایران تحمیل کرد،در جنگ نابرابری که دشمنان آغاز کرده بودند همه مردم اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ حضور داشتند تا اجازه ندهند ذره‌ای از خاک کشور به دست دشمنان بیفتد.

به گزارش کودک پرس ، 38 سال پیش کشور عراق در حالی که انقلاب اسلامی به مانند طفلی کوچک بود جنگ را به ملت و کشور ایران تحمیل کرد و رزمندگان برای دفاع از مرز و بوم و خاک کشور با دست خالی و تنها با نیروی اراده در میدان جنگ حاضر شدند.

در جنگ نابرابری که دشمنان انقلاب اسلامی آغاز کرده بودند همه مردم اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ حضور داشتند تا اجازه ندهند ذره‌ای از خاک کشور به دست دشمنان بیفتد و در این راه مقدس با تقدیم بیش از هزاران شهید، جانباز و آزاده ذره‌ای از خاک کشور در تصرف دشمن قرار نگرفت تا امروزه ایران اسلامی مقتدرتر از گذشته به حیات خود ادامه می‌‌دهد.

در روزهای جنگ آنچه بیش از همه اذهان را به خود متوجه می‌کرد حضور نوجوانانی است که به ندای امام خویش لبیک گفتند و در میدان جنگ حاضر شدند، شهیدان حسین فهمیده، بهنام محمدی، مرحمت بالازاده و دیگر شهدای نوجوان جنگ، الگویی برای هم‌سن و سالان خود هستند.

 

نوجوانی که شیفته حضور در میدان جنگ بود

سید محمود داربام یکی از نوجوانان آن زمان بود که برای دفاع از کشور به ندای رهبر و امام بزرگوار لبیک گفت و با وجودی که تنها 13 سال داشت به جبهه رفت و مجروح شد. هفته دفاع مقدس فرصت خوبی شد تا از خاطرات آن زمان با نوجوانان سال‌های جنگ و مشاور این سال‌های امور ایثارگران استانداری کهگیلویه و بویراحمد به صحبت بنشینیم.

داربام با اشاره به سن و سال کم زمان اعزام به جبهه گفت: در شهرستان کهگیلویه بودم و به دلیل سن و سال کم و عدم داشتن آموزش نظامی نتوانستم از شهرستان محل سکونت به جبهه اعزام شوم، به همین دلیل به گچساران رفتم و با هزاران التماس که قبلا به جبهه رفته‌ و چون خانواده‌ام رضایت نداشتند نتوانستم از دهدشت اعزام شوم رضایت مسؤولان بسیج گچساران را گرفتم و رفتم جبهه.

 

 

بعد از اعزام در تیپ 15 امام حسن(علیه‌السلام)که رزمندگان شهرستان بهبهان آنرا تشکیل دادند رفتم و در عملیات بدر که نام‌گذاری عملیات با تاسی از اولین نبرد پیامبر اسلام بود در 19 بهمن سال 63 با رمز یا فاطمه الزهرا(سلام‌الله علیها) در محور هورالهویزه شرکت کردم.

 

تسخیر بزرگراه بصره و نفوذ به خاک دشمن

روز 20 اسفند نیروهای ما در نزدیکی جزایر مجنون در شهر قرنه که هدف آن تسخیر بزرگراه بصره به بغداد محور حیاتی و ارتباطی بین شهر بزرگ عراق و عبور از رودخانه دجله بوده که شهر بصره را از دیگر مناطق عراق جدا می‌کرد پیاده شدند و بخشی از این محور را به تصرف درآوردیم و 16 کیلومتر به داخل خاک عراق نفوذ کردیم.

تا 25 اسفند در آن منطقه ماندیم که به دلیل انتقال آب دجله به خاکریزهای نیروهای ما و کمبود امکانات مجبور به عقب نشینی شدیم، در هنگام عقب‌ نشینی سردار جواد دولت‌آبادی جانشین وقت تیپ احمدبن موسی(علیه‌السلام) شیراز و تعدادی از هم‌استانی‌ها را دیدم، یکی از بچه‌های استان مستقر در این تیپ شهید محمدتقی عمرانی بود که آخرین گلوله آر پی جی را به یک ماشین ایفا که سربازان عراقی را حمل می‌کرد شلیک کرد.

 

 

داربام گفت: بعد از شرکت در عملیات سال 63، مجددا 21 فروردین سال 64 به همراه تعدادی از هم‌کلاسی‌ها و دانش‌آموزان دبیرستان نمونه عشایری و تربیت معلم شهید رجایی به منطقه اعزام شدیم من و آقای ماندنی رحیمی و تعدادی از هم‌کلاسی‌هایم به مهاباد اعزام شدیم مدتی در مقر ستاد ثارالله حضور داشتیم، پس از پایان ماموریت دوست خوبم ماندنی رحیمی در منطقه دارلک به شهادت رسید و من به تنهایی برگشتم.

رزمنده سال‌های جنگ تحمیلی با بیان این موضوع که 29 مهر ماه سال 64 برای سومین بار به جنوب اعزام شدم و در گردان یدالله به منطقه شط‌علی رفتیم گفت: در پاسگاه مرتضی در آبراه مسلم حضور پیدا کردیم. 13 آبان یکی از بهترین دوستان و همرزمانم به‌نام مختار مظلومی به شهادت رسید و مدتی مرا در غم فرو برد.خانواده شهید مظلومی را امسال پیدا کردم و با آنها در تماس هستم.

 

ماجرای خواب حضرت امام(ره)

روز 20 آبان همان سال یکی دیگر از همسنگرانم بنام سپهدار محمدی‌نسب که نسبت سببی با من داشت مجروح شد و داشتم تنها‌تر می‌شدم که دو شب بعد در خواب دیدم من و سپهدار هر دو مجروح شدیم اما اورکت هر دو نفرمان را امام خمینی گرفته و بلند‌مان کرد صبح خواب را برای همسنگرانم تعریف کردم،آنها به من گفتند امروز مجروح می‌شوم اما مشکلی برایم پیش نمی‌آید.

 

 

نزدیک ظهر در آبراه مسلم آتش شدیدی از طرف عراقی‌ها شروع شد به نحوی که دیگر از نی‌زارها چیزی باقی نماند، من و علی‌اکبر یوسفی که 45 روز بود به جبهه اعزام شده بود مجروح شدیم اما علی‌اکبر یوسفی براثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید و من چون از ناحیه دست چپ و پیشانی مجروح شده بودم در بخش مغز و اعصاب بیمارستان جندی شاپور اهواز بستری و بعد از عمل به مرخصی رفتم اما دوباره به منطقه بازگشتم.

 

شب عملیات و پدرم

وی ادامه می‌دهد مدتی در منطقه بودم که یک شب شهید عبدالمحمد تقوی که در گردان سیف‌الله بود با یک موتور هیوندا 125 آمد گردان و به من گفت پدرت آمده تو را با خودش ببرد، باورم نمی‌شد در حالی که آماده عملیات بودیم و لشکر در آماده‌باش بود من را ببرند! چرا که امکان نداشت کسی غیر از نیروهای رزمنده وارد مقر شود برای همین خیال کردم شهید تقوی شوخی می‌کند، اما واقعیت داشت.

پدرم به همراه پسر عمویم و سید محمدیار رجائی(موسوی سادات) که در حوزه علمیه امیدیه مشغول به تحصیل بود وارد مقر شدند وقتی آنها را دیدم انگار کوهی بر سرم فرود آمد آنها شب را در چادر ماندند و به آقای ریحان صفری فرمانده گروهان و ستار صالحونی جانشین گروهان که زنده ماندنم در مجروحیت شط‌علی را مدیون او بودم گفتند امکان تسویه حساب برای من وجود ندارد و باید نزد فرماندهی محور برویم تا از او اجازه بگیریم.

پدرم به نزد شهید حیدرپور رفت، شهید به پدرم گفت سید الان نمی‌توانم به پسرت تسویه حساب بدهم چون ما در حال آماده باش هستیم اما پدرم براش نقل کرد که زمان طاغوت در منطقه ما بین دو ایل جنگ و درگیری صورت گرفت و تعدادی از گوسفندان یکی از ساکنان منطقه دهدشت را دزدیدند، صاحب گوسفندان نزد خان ایل مخالف رفت و گفت تعدادی از گوسفندان مرا دزد به این منطقه آورده آمدم که خان ایل گوسفندان را برایم پیدا کند.

خان ایل در جواب به مرد گفت مگر نمی‌دانی بین ما دشمنی و جنگ شده من از کجا ثابت کنم که دزدان گوسفندانت چه کسی است؟ مال برده به خان گفت حین آمدن به بره‌ها گفتم نزد محمدحسین خان می‌روم و مادرانتان را بر می‌گردانم! خان توانست گوسفندان را پیدا و به صاحبش برگرداند منم قبل از اینکه به اینجا بیایم به همسرم گفتم که پسرت را برمی‌گردانم و به خواهر و برادرانش قول برگشت دادم.

حالا اگر شما به اندازه محمدحسین خان عرضه ندارید اشکالی ندارد من بدون پسرم باز می‌گردم اما هر جایی رسیدم می‌گویم محمدحسین خان روی قول صاحب گوسفندان به بره‌ها حساب باز کرد ولی پاسداران به قول من به همسر و فرزندانم حسابی نکردند.وقتی پدرم این حرف را زد شهید حیدرپور تسویه حساب من را انجام داد و گفت هر جا رفتی بگو حیدرپور با عرضه است، تسویه حساب کردم شب آمدیم اهواز و از راه امیدیه با پدرم به گچساران رفتیم.پدرم از دست مدیر مدرسه عصبانی شد و گفت من فرزندم را برای درس خواندن آوردم تحویل این مرکز شبانه‌روزی دادم ولی شما از وی محافظت نکردید.

پدرم نهار را در دفتر مدرسه خورد و در ترمینال گچساران راهی دهدشت شد، من هم بلیط ساعت 12 شب اهواز را گرفتم و مجددا به منطقه برگشتم و در منطقه خسرو آباد آماده حضور در عملیات والفجر 8 شدم.

 

عملیات والفجر8

شب 20 بهمن ماه عملیات در دو منطقه که مرحله اول در نزدیکی بصره و با هدف تصرف شهر فاو بود شروع شد، فاو تنها نقطه از خاک عراق بود که امکان دسترسی مستقیم به خلیج فارس را داشت.در این عملیات ابتدا جزیره ام‌القصر در اروند را تصرف کردیم و همزمان از نقطه جنوبی شبه جزیره فاو را هدف قرار داده و طی 24 ساعت ایرانی‌ها شبه جزیره را به تصرف درآورند.

 

 

عراقی‌ها آموزش لازم برای دفاع را نداشتند و باورشان نمی‌شد که رزمندگان ما از اروند خروشان عبور کنند.عراق برای جبران شکست روزانه بیش از 200 سورتی پرواز عملیاتی انجام می‌داد که قریب به 30 فروند از هوایپماهای عراقی توسط پدافند هوایی سرنگون شد و شکست سنگین زمینی و هوایی برای ارتش عراق به همراه داشت.این یکی از بهترین عملیات‌های جمهوری اسلامی در خاک عراق بود.

 

 

 

 

منبع: فارس

 

به اشتراک بگذارید :

ارسال نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظر:
نام:
ایمیل:

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

آخرین اخبار