اسدالله شعبانی، نویسنده و شاعر کودک و نوجوان معتقد است که سیروس طاهباز فقط از روی عشق و علاقه کار میکرد و توجه زیادی به جنبه پژوهشی آثار نداشت و با اینکه پژوهشگر و نیماشناس حرفهای نبود اما مرد کار و روزنامهنگار دانایی بود.
به گزارش کودک پرس ، اسدالله شعبانی به مناسبت 2دی سالروز تولد سیروس طاهباز، نویسنده و مترجم پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان و مدیر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سالهای 1349 تا 1357، به بیان خاطراتی از دورانی که با او گذرانده پرداخت و گفت: زمانی که نوجوان بودم با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شدم. حدودا در سالهای 1353 ـ 1354 با راهنمایی یکی از دوستان به دیدار سیروس طاهباز رفتم. نخستین باری که وارد اتاق کارش شدم با اتاقی بسیار شلوغ و پر از کاغذ روبهرو شدم که در گوشهای از آن محمد قاضی نشسته بود و سیروس طاهباز با موهای سپید و با کمری خمیده در اتاق راه میرفت. در نگاه نخست احساس کردم بسیار پیر است، اما واقعیت این بود که او بسیار جوانتر ازآنی بود که من فکر میکردم.
این نویسنده و شاعر کودک و نوجوان در ادامه بیان کرد: در این دیدار اولین مجموعه شعرم را که در نوجوانی سروده بودم و مقدمهای برای آن نوشته بودم با عنوان «هلهلهها» را به او دادم وقتی مقدمه کتاب را خواند قاه قاه خندید. خنده کودکانه و نمکین او همچنان در خاطرم نقش بسته است! سیروس مرا تشویق کرد و قول داد کتابم را در انتشارات کانون چاپ کند. در حالی که مجموعه من، شامل اشعار بزرگسالانه و به اصطلاح قدمایی بود البته شعر به شیوه نیمایی و آزاد هم داشت.
او کتاب من را گرفت و در آرشیوش گذاشت و گفت: چهارشنبه به کانون بیا. من هر چهارشنبه به کانون میرفتم و هر بار با نویسندگان و شاعران زیادی در آن زمان دیدار کردم. اما از چاپ کتاب خبری نبود! تا اینکه انقلاب شد و من هم از سر اتفاق کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. سیروس طاهباز هم که مدتی بود از انتشارات کانون رفته بود با کوششهای همسرش بانو پوران صلح کل دوباره به کانون بازگشت و ما همکار و هم اتاقی شدیم و این همکاری و دوستی 15 سال به طول انجامید. در طول 15 سالی که هم اتاقی و همکار او بودم خاطراتی زیادی از او دارم.
وی افزود: البته بهجزء طاهباز، احمدرضا احمدی و خسرو شهریاری نیز هم اتاقیهای ما بودند. دفتر کار ما در کانون بسیار بزرگ بود و بیشتر اهالی شعر، فرهنگ و هنر به آنجا رفت و آمد داشتند. شاعران جوانتر مرتبا برای گرفتن تاییدیه از طاهباز به او مراجعه می کردند و من شاهد راهنمایی های او بودم که در واقع نوعی تبلیغ نیما بود! او نیما را پدر شعر امروز معرفی می کرد من هم به شوخی به طاهباز میگفتم: «مادربزرگ شعر نو»! و او هم قاه قاه می خندید و چایی سردشده اش را سر می کشید. طاهباز خودش را نگهبان، حافظ و گسترشدهنده شعر نو و نیمایی میپنداشت. تا حدی که محمدرضا شفیعی کدکنی او را دکتر طاهباز میخواند. وقتی که دلیل آن را از شفیعی کدکنی پرسیدم گفت: طاهباز از نظر من دکترای نیما پژوهی دارد.
شعبانی درباره سایر ویژگیهای طاهباز نیز بیان کرد: طاهباز استعداد زیادی در زمینه روزنامهنگاری داشت، در حوزه تفحص و پژوهش هم کارهایی انجام میداد اما پژوهشگر نبود. به یاد دارم در آن زمان کتاب «هزار سال شعر فارسی» را منتشر کردیم که یک کار جمعی بود. طاهباز در آن زمان میخواست علیرغم مخالفت من و بقیه بخشهای مربوط اشعار ایرجمیرزا و خیام نیشابوری از کتاب حذف شود و شد و بعدها هم انتقادهایی به کتاب وارد شد. واقعیت این است که طاهباز پیش از انقلاب آثار ارزشمند بسیاری منتشر کرد، اما بعد از انقلاب به دلیل مشکلاتی که برایش ایجاد شده بود روحیه و اخلاق او به شدت تغییر کرده بود و تبدیل به فردی محافظهکار و محتاط شده بود. در این سالها آرامش نداشت و کارهایش خیلی قابل اعتنا نبود. به یاد دارم زمانی از من خواست که با شاعرانی که در حوزه ی هنری آن روزگاران جمع شده و شعر می ساختند وارد گفتگو بشوم و آن ها را به همکاری با سیروس طاهباز دعوت کنم قصد سیروس این بود که مجله آرش را دوباره با رنگ و آهنگ انقلاب اسلامی منتشر کند. او به شدت علاقه مند به موج سازی بود کاری که بعد ها دکتر رضا براهنی و دیگران کردند ولی من از این کار بازش داشتم چون دلم نمی خواست جریان های قلابی در شعر بوجود بیاید.
شاعر «پرسههای شبانه» توضیح داد: طاهباز علاقه زیادی به کانون پرورش فکری داشت و تا آخرین روز کاریش هم در کانون ماند. به یاد دارم روزی که برای خداحافظی به کانون آمده بود چهارشنبه بود و قرار بود کتاب «شعر مدرن فارسی» را برای من بیاورد. با هم دیدار کردیم، گپی زدیم و خداحافظی کرد و رفت و دیگر ندیدمش تا اینکه خبر درگذشت او را شنیدم. جالب این بود که درگذشت او هم مانند دنیای کودکانهای که در وجودش حفظ کرده بود عجین شد و مرگ جالبی داشت. او با شنیدن صدای ترقهای در اواخر اسفندماه دار فانی را وداع گفت.
شعبانی درباره آثار طاهباز گفت: او بعد از انقلاب ترجمههایی از ادبیات کودک به فارسی انجام داد که خیلی ترجمههای خوبی بود و راهنمای مناسبی برای بقیه محسوب میشد. و هر روز گروه از مترجمان و پژوهشگران به کانون میآمدند و از او راهنمایی میگرفتند. کتابی هم درباره نیما یوشیج نوشته بود با نام دعای مرغ آمین که در کانون پرورش فکری منتشر شد. همان طور که گفتم طاهباز اردات زیادی به نیما یوشیج داشت و تلاش میکرد در نوشتههایش نیما را آدمی مومن و دوستدار انقلاب نشان دهد و همیشه ترس و وحشت داشت نیما را آن طور که هست معرفی کند چون میترسید نیما از صحنه روزگار محو شود در نتیجه تلاش میکرد او را فردی مومن و انقلابی نشان دهد.
برخی از رباعیات و ترانههای بومی او را با ایرادهای زیاد چاپ کرد. در گردآوری شعرهای نیما یوشیج دقت کافی را به خرج نمیداد. و سعی میکرد فقط کتاب منتشر کند کارهای پژوهشیاش ایراد داشت و نتوانست خط فکری نیما را آن گونه که باید در جامعه گسترش دهد. بر این باورم که طاهباز فقط از روی عشق و علاقه کار میکرد و توجه زیادی به جنبه پژوهشی آثار نمیکرد، شناخت او از شعر نو و نیمایی هم چندان زیاد نبود. نمی توانست پژوهشگر و نیماشناس حرفهای باشد اما مرد کار بود و روزنامهنگار حرفه ای و از این رهگذر به او به عنوان روزنامه نگار توانا باور داشتم.
شاعر «آواز توکا» بیان کرد: متاسفانه زمان فوت طاهباز در کانون پرورش فکری بزرگداشتی برای او برگزار نشد. به یاد دارم در آن روزها من به همراه احمدرضا احمدی، م. آزاد و سایر دوستان سعی کردیم بزرگداشت کوچک و خصوصی برای او برگزار کنیم و م. آزاد درباره طاهباز صحبت کند اما مدیرعامل وقت کانون آمد و اجازه نداد م.آزاد درباره طاهباز سخن بگوید و ما مجلس را ترک کردیم و تصمیم گرفتیم به خانه طاهباز برویم. در آنجا تعدادی از شاعران و نویسندگان و پژوهشگران مانند مرتضی ممیز هم حضور داشتند.
به گفته شعبانی، هرجا سخن از طاهباز است نام کانون پرورش فکری و ادبیات کودک و همچنین نام نیما یوشیج و شعر نیما به گوش میرسد. طاهباز را میتوان به عنوان دوستدار کودکان و خدمتگزار ادبیات کودک و خدمتگزار ادبیات امروز دانست. او به واسطه دو مجلهای که قبل از انقلاب منتشر میکرد و افرادی که در کنار خود داشت مانند فروغ فرخزاد،م. آزاد و مهدی اخوان ثالث و… توانست در سطح ملی چهره شناختهشدهای شود.
منبع: ایبنا
ارسال نظر