به یاد آن خانم معلمی میافتم که میگفت: «ایکاش سازمان آموزشوپرورش و ادارات وابسته به آن مرکز مشاورهای باقیمت مناسب برای معلمان دایر میکرد و من میتوانستم دغدغههایم را در آنجا رها کنم و بدون دغدغه به کلاس درس بروم».
به گزارش کودک پرس ، خدیجه عیسی پور هفتخوانی در گزارشی به مقوله نگرانی های نوجوانان پرداخت و گفت: بهراستیکه انسان موجود پیچیدهای است؛ با خودم میاندیشم من چگونه میتوانم بهتر از جلسه قبل این موجودات پیچیده را مدیریت کنم، لازمهاش را شناخت دقیق و عمیق دختران نوجوان میدانم؛ این بود که تصمیم گرفتم بر عمیقترین لایههای وجودشان دست بگذارم؛ نظریه آدلر و بک و گلسر به کمکم میآیند؛ ادلر معتقد بود، انسان موجودی خودآگاه است و از علل رفتار خود خبر دارد، با خودم میگویم: پس علت اینهمه تفاوت بین نسلی و آشوبهای دوران نوجوانی برای چیست؟ آیا نوجوانان از علل رفتار خود بیخبرند؟ من چگونه میتوانم قبل از وقوع واقعه آنها را باخبر کنم؟ نظریه «بک» مرا به خود میخواند؛ آن بخش که به «تجربهباوری همیارانِ» معروف است؛ بک به این منظور از گفتگوی سقراطی استفاده میکرد؛ تا درمانجو با پی بردن به تأثیر افکار بر احساسات، نهایتاً از دلایل بروز رفتار خودآگاه میشد؛ گلسر میگوید: انسان تمام رفتارهایش را خود «انتخاب» میکند و برای انتخاب درست نیاز به «اطلاعات» دارد.
این افکار همچون جرقهای تکلیفم را برای مدیریت اثربخش کلاس امروز روشن میکند؛ با خودم تکرار میکنم؛ نوجوان بایستی از خودش و دلایل آشفتگیهایش باخبرشید و نحوه مدیریت بر آنها را بیاموزد تا فرسنگها از سلامت جسم و روانش فاصله نداشته باشد؛
وارد کلاس میشوم؛ دانش آموزان سرحال و قبراقند؛ تدریس شروع میشود؛ وقتی به مبحث تعیین اهداف سهگانه، کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت میرسیم از آنها میپرسم: آیا تاکنون «نگران» شدهاند؟ و جواب آنها قاطعانه «بله» است و بسیاری از آنها تجربههای طولانیمدتی در این رابطه دارند؛ از آنها میخواهم در مورد نگرانیهایشان از خود سؤال بپرسند و این سؤالات را بنویسند؛ یکی میگوید هر چیزی که نگرانمان میکند حتی اگر قابلحل نباشد؟
از آنها میخواهم به سرزمین دغدغهها و نگرانیهای خودسر بزنند و عمیقاً تمام نگرانیهایشان را کاوش کنند؛ در حال نوشتن در چهرههای آنها دقیق میشوم؛ بعضیها رنگپریده شدهاند؛ عدهای تند تند نفس میزنند؛ صدای تیکتیک خودکارشان نیز به این صداها افزودهشده است؛ من هم خودکارم را برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن مسائل و نگرانیهای دوران نوجوانی؛ بهعنوان مادر، معلم و روانشناس روند رشد و نوجوانی پسرانم، دانش آموزان و مراجعینم توجه مرا جلب میکند: بیجواب ماندن سؤالات پیدرپی و بشمار، رفع نشدن تردیدشان به بسیاری از اصول موردقبول، انتقاد از والدین در مورد نحوه رفتار با آنها، ناتوانی والدین در گوش دادن فعال و توجه به آنها، ناراحت شدن از تبعیض معلمان، داشتن استرس و اضطراب، مشکل داشتن برای شروع یک رابطه مفید، مشکل داشتن در تصمیمگیری و حل مسئله، انتقاد از مسئولین شهری و کشوری در مورد برقراری عدالت اجتماعی، نحوه برقراری ارتباط با جنس مخالف، انتقاد به والدین در مورد اینکه آموزشهای مدرسهای را برای رشد و بلوغشان کافی میدانند، نفرت از خود، آرزوی مرگ، تنهایی، نفرت از والدین، نداشتن آزادی، گیر دادن والدین به آنها، تحکم و اجبار والدین، دوستیابی و طرد شدن، غیرمفید بودن مطالب بعضی کتابهای درسی، دلتنگی، نداشتن تفریح، نداشتن انگیزه برای انجام فعالیتها، نداشتن پول و غذای کافی، آزار دیدن از روش تدریس نامناسب برخی معلمان، نفرت از جنسیت خود، بیخبری و یا نقص اطلاعات از کیستی خود، بعضاً عدم تعلقخاطر به سرزمین و فرهنگ و زبان مادری و … . این نگرانیهای اختصاصی دوران نوجوانی را در گروههای فردی، خانوادگی، اجتماعی، آموزشی دستهبندی میکنم؛
کار نوشتن دانش آموزان نیز تمام میشود؛ بعد از جمعآوری برگهها آنها را مطالعه میکنم؛ در نگاه اول بسیاری از دغدغهها با فرد نویسنده دغدغه و نگرانی تناسب نداشت، «آرزوی مرگ»، «لذت نبردن از زندگی»، «نفرت از خود»، «خیانت دوستان» و… این نگرانیها را دختران بهظاهر شاد و خندان کلاس نوشته بودند؛
در مرحله دوم از آنها میخواهم خودشان عمیقاً به سؤالاتشان فکر کنند و به آنها جواب دهند؛ اگر نتوانستند جوابی برای آن پیدا کنند به مشاور رجوع کنند و یا من آنها را راهنمایی خواهم کرد؛ البته مدرسه مشاور ندارد.
در مرحله سوم به هدف نویسی میرسند؛ آز آنها میخواهم در مورد نگرانیهایشان «هدف» بنویسند؛ مثلاً من میخواهم خودم را دوست داشته باشم؛ و یا میخواهم خشمم را کنترل کنم و…
حال «جدول اهداف روشن و واضح» پیش روی آنهاست و آنها نیازمند کمک من هستند؛ به آنها قول میدهم هرروز در کنار تدریس یک ربع را به نگرانیهایشان اختصاص بدهم و مشاوره گروهی داشته باشم؛ از من قول میگیرند که یک روز برای مشاوره انفرادی اختصاص بدهم؛ آنها نسبت به نگرانیهایشان دقیق و حساس شدهاند؛ اطمینان دارم گامهایی برای رفع آنها بر خواهند داشت.
امروز به درک عمیقتری نسبت به دختران نوجوان کلاسم رسیدهام و ازاینپس درک و شناختم نسبت به آنها افزونتر نیز خواهد شد.
با همین تکنیک ساده دو نفر از دانش آموزان کلاس از انگیزه قویشان برای خودکشی دست برمیدارند؛ یک نفر به فکر مداوای خودزنی و پرخاشگری خود است و دیگری از اینکه به او گفتهاند پدرش «عملی» است بهشدت دلخور است و اما به استعدادهای ذاتی و اکتسابی خود در فن بیان، حل مسائل ریاضی و هنر نیز پی برده است. درصد بالایی از دختران از روابط غیر رضایتبخش خود از مادرانشان آگاهاند و تصمیم گرفتهاند در موقعیتهای ارتباطی تنشزا با مادر با فنهای آموختهشده دست از افکار سمی بردارند و ضمن توجه به احساسات خوشایندتر، رفتاری پسندیدهتر بروز دهند؛ همه آنها بسیج شدهاند تا به شناخت کارآمدتری نسبت به افکار، احساسات و رفتار خود دست یابند؛ باهم تصمیم گرفتهایم به سبک زندگیمان دقیق شویم و با روشهای مختلف اهدافی قابلاجرا برای خود تعریف کنیم و به اجرای آنها بپردازیم؛ به این نتیجه رسیدهایم؛ هرکس بهصورت فردی سبک زندگی، طرز تفکر، احساس و رفتار خود را «خود» انتخاب میکند، دانشآموزانم هماکنون از من «اطلاعات» میخواهند؛ اطلاعاتی که مصالح خام کارخانه خودسازی آنها باشد؛ حتی اگر بسیاری از سرمایههای اجتماعی برای این کار فراهم نباشد، من و دانشآموزانم به موفقیت خود ایمانداریم.
راستی آیا تاکنون کسی از شما خواسته است که از نگرانیها و دغدغههایتان برایش بنویسید؟
به یاد آن خانم معلمی میافتم که میگفت: «ایکاش سازمان آموزشوپرورش و ادارات وابسته به آن مرکز مشاورهای باقیمت مناسب برای معلمان دایر میکرد و من میتوانستم» دغدغه «هایم را در آنجا رها کنم و بدون» دغدغه «به کلاس درس بروم».
منبع: فارس
ارسال نظر