نامش یلداست. کودک کاری که دو سال پیش خیلی اتفاقی هنگامی که سرمای بیآب و خشک زمستان تهران امانش را بریده بود داخل دالان ورودی یکی از ساختمانهای تجاری میرداماد نشسته بود، دیدمش. باهم دوست شدیم. هر از گاهی از او خبر میگیرم. بزرگ و بزرگتر میشود و نگرانی من هم بیشتر. مدتی پیش، پیدایش نبود.