پارسا به همراه فرزندان خواهرم به سراغ بازي و جمع كردن هيزم و چوب براي آتش رفتند. اما يكباره پسرم ناپديد شد و هيچكس مورد مشكوكي هم نديده بود. فقط خواهرزادههايم ميگفتند در يك لحظه برگشتند و ديدند پارسا نيست.