بعدازظهر 27 دی سال گذشته بود که ماموران کلانتری 126 تهرانپارس در جریان کودکآزاری در داخل کانال آب سرپوشیده در خیابان بهشت قرار گرفتند. زمانی که در محل حاضر شده و تحقیقات را آغاز کردند، معلوم شد پسری نوجوان مورد آزار و اذیت جوانی پراید سوار قرار گرفته است.
به گزارش کودک پرس ، ماموران دریافتند جوان آزارگر به بهانه کمک برای جابهجایی گلدان مادربزرگش او را فریب داده و در دام سیاهش گرفتار کرده است. با این شکایت پلیس آگاهی تحقیقات برای یافتن این مرد را در حالی آغاز کرد که نوجوانهای دیگری به پلیس آگاهی آمده و از همان مرد فراری به اتهام آزار و اذیت شکایت کردند. متهم جوان تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و سرانجام بعد از دستگیری اعتراف کرد پسران نوجوان را فریب داده و آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده است.
او مدعی است که خودش هم قربانی جنایت سیاه شده و گریه کودکان و التماس های آنها، او را به یاد گذشته خودش می انداخت و اگر دستگیر نمی شد به کارش ادامه می داد. متهم با اعتراف به جرایم خود روانه زندان شد تا در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شود. ایمان 27 ساله مدام گریه میکند و از کاری که انجام داده پشیمان است. میگفت اگر سراغ مصرف شیشه و مرفین نمیرفت کارش به اینجا کشیده نمیشد. گفتوگوی او را در ادامه میخوانید.
بله. اولین تجربه مصرف موادمخدر را در 17 سالگی داشتم. پدرم راننده بود و خودش هم موادمخدر مصرف میکرد. فکر میکردم وقتی او مصرف میکند و الگوی من در زندگی است، مصرف مواد کار خوبی است. به همین خاطر وقتی دوستانی که چند سالی از خودم بزرگتر بودند به من مصرف مرفین را در جمع دوستانهشان پیشنهاد دادند، تصمیم گرفتم با آنها همراه شوم و اولین مصرف موادمخدر را شروع کردم. مدتی به انجمنهای ترک اعتیاد و کمپ رفتم، ترک کردم اما دوباره دوستانم سر راهم قرار گرفتند و این بار شیشه مصرف کردم.
آزار و اذیت پسران ده تا 14 ساله .
یک اشتباه که میدانم تاوان سختی دارد. شاید به خاطر این که خودم در نوجوانی قربانی آزارو اذیت جنسی شدم و نتوانستم ماجرا را برای کسی تعریف کنم و از عذابی که بابت این اتفاق میکشیدم راحت شوم. شاید همین باعث شد من به خاطر اتفاقی که برایم افتاده بود و نتوانستم از آن افراد شکایت کنم و آنها دستگیر و مجازات شوند، به دنبال آن بودم که از مردم و جامعه انتقام بگیرم.
آن موقع نوجوان بودم و چند بار از سوی افرادی که از خودم بزرگتر بودند مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. آنهاتهدیدم کرده بودند نباید حرفی به کسی بزنم. چند بار خواستم ماجرا را به خانوادهام بگویم اما از روی ترس و آبروی خانواده حرفی به آنها نزدم. میترسیدم شرایط زندگیام بدتر شود و همه متوجه بلایی شوند که برسرم آمده بود.
بله یکبار دستگیر شدم. زمانی که 18 ساله بودم نوجوانی را مورد آزارو اذیت قراردادم که به تحمل شلاق محکوم شدم و این حکم همان زمان اجرا شد .
نمیدانم شاید اعتیاد یکی از عوامل آن بود. مصرف شیشه باعث میشد جنون به من دست بدهد و این کارهای شیطانی را انجام بدهم. نمیتوانم کارم را توجیه کنم من دست به کار خیلی بدی زدم که لایق بخشش نیستم.
من ده پسر ده تا 14 ساله را فریب داده و به دام انداختم.، اما چند نفردیگر هم از دستم فرارکردندو نتوانستم به آنها آسیبی برسانم. دو نفر هم پلیس سر رسید و نشد و من از ترس دستگیری فرارکردم.
با موتور، پیاده و حتی با خودروی پرایدم و حتی خودروی پدرم آنها را با خود میبردم. بعد از شناسایی پسران خردسال و نوجوان که برخی از آنها از راه مدرسه به خانه باز میگشتند، نزدشان میرفتم و وانمود میکردم این محله را به خوبی نمیشناسم. برای مادربزرگم گلدانی خریدهام که حوالی کانال آب است، بیایید و به من کمک کنید. با اصرارهایم، آنها قبول میکردند و با من همراه میشدند.
زمانی که آنها را به نزدیکی محل کانال آب مورد نظرمی بردم، اطراف را نگاه میکردند و میفهمیدند دروغ گفتهام و هیچ گلدانی در آنجا نیست. میخواستند فرار کنند که میگفتم شما با برادرم دعوا کرده و او را کتک زدهاید و او در این درگیری با چوب ضربههایی به پا و کمر شما زده که باید جای این ضربهها مانده باشد در غیر این صورت شما را نزد خانوادهتان میبرم تا مشخص شود چرا برادرم ر ا کتک زدهاید. آنها هر چه میگفتند با برادرم دعوا نکرده و کتکش نزدهاند من حرفهایشان را قبول نمیکردم. به بهانه دیدن محل ضربهها، آنها را به داخل کانال کشانده و مورد آزار و اذیت قرار میدادم. بعد ازرها کردن آنها فرار میکردم. خودرویم را هم اطراف کانال پارک میکردم تا بسرعت سوار آن شده و محل را ترک کنم. آنها را می ترساندم و می گفتم چند دقیقه بعد از من می توانند از دخمه خارج شوند و اگر زود بیرون بیایند آنها را میکشم. آنها هم از ترس به حرفم گوش میدادند و فرصتی برای فرار داشتم.
خیر، چند نفر از آنها را هم به ابتدای جنگل لویزان و پارک کوهستان میبردم و در دام شیطانیام گرفتار میکردم.
بله. دو نفرشان با من درگیر شده و توانستند از دستم فرارکنندو از مردم کمک بخواهند. من با دیدن مردم که به سمتم میآمدند ترسیدم و فرار کردم.
روزی که میخواستم نقشههای شیطانیام را اجرا کنم صبح شیشه مصرف میکردم، پنج ساعت بعد یا بعداز ظهر سراغ سوژههایم رفتم و با فریب دادنشان آنها را با خودم میبردم و مورد آزارو اذیت قرار میدادم.
من هر ده روز یک بار شیشه مصرف میکردم. شیشه که مصرف میکردم حالت عادی نداشتم.تحت تاثیر همین مواد هم سراغ
طعمه هایم می رفتم.
سابقهات نشان داده پیش از این هم مرتکب این جرم شده بودی و تحت تاثیر موادمخدر اقدامات را انجام
نمی دادی.
(سکوت متهم)
تهدید لفظی بله، اما هیچ وقت چاقو به دست نداشتم که با آن طعمهها را تهدید کنم و بترسانم.
فکر میکردم آنها مانند خودم سکوت میکنند و ماجرای آزارو اذیتهایم لو نمیرود.
نه. فکر میکردم آن بچهها آنقدر ترسیده و وحشت زدهاند که ماجرا را به والدینشان نمیگویند و همین باعث میشود از من شکایت نکنند و راز جرایمم پنهان بماند. سعی میکردم هنگام ربودن بچهها از موتور و خودروهای مختلف استفاده کنم که نشانی از وسیله نقلیهام نماند. فکر نمیکردم ردی از من مانده باشد که بازداشت شوم.
یک روز در خانه بودم که ماموران سراغم آمدند و دستگیر شدم. البته این اواخر حسی به من می گفت که به زودی دستگیر می شوی که باعث ترس من شده بود.اما فکر نمی کردم اینقدر زود دستگیر شوم.
همچنان به جرایمم ادامه میدادم.
فقط برای دو نفرشان دلم سوخت. آنها در همان سنی بودندکه من مورد آزار و اذیت قرارگرفته بودم و مثل خودم گریه میکردندکه به آنها آسیبی نرسانم. یاد اشکهای خودم و التماسهایم افتادم. کمی ناراحت شدم و بعد آنها را رها کردم. اما برای قربانیان دیگر دلم نسوخت و آنها را مورد آزار و اذیت قراردادم. من گناه کردهام و دیگر امیدی به بخشش ندارم.
بله. یک برادر. او انسان خوبی است و من انسان بدی هستم که با این کارهایی که انجام دادم آبروی خانوادهام را بردم.
من با کاری که انجام دادم آبروی خود و خانوادهام را بردم. آنها اصلا نمیدانستند دست به چنین کارهای بدی میزنم و این چنین خود را به دردسر انداختهام. خانوادهام بعداز دستگیری متوجه شدند من پسران ده تا 14 ساله را اغفال کرده و مورد آزارو اذیت
قرار دادهام. شوکه شده بودند و باورشان نمیشد من این کارها را انجام داده ام. خیلی آنها را شرمنده
کردم.
مجازاتم خیلی سنگین است، شاید اعدام .
به جوانها میگویم سراغ مصرف موادمخدر نروند که عاقبت ندارد، شاید اگر من هم مواد مصرف نمیکردم، ماجرای آزار و اذیتی را که در نوجوانی به من شده بود برای خانوادهام میگفتم، آنها مرا پیش روانشناس میبردند تا آن گذشته و خاطره تلخ را از ذهنم دور کنند و شاید هیچ کدام از این اتفاقها برایم نمیافتاد. شاید من زندگی سالمتری پیدا میکردم و به زندان نمیافتادم و مجازات سنگینی در انتظارم نبود و آن بچهها نیز قربانی خواسته شیطانیام نمیشدند.
ارسال نظر